مربوط به اولیا

نحوه رفتار والدین با کودکان
 

 

اگر بدانيد چطور رفتاري را كه به طبع ناراحت منتهي مي‌شود، هدايت كنيد، مي‌توانيد الگوهاي احساس بيماري و ناراحتي و بي‌ياوري را نيز تغيير دهيد؛ حسي كه هم كودكان و هم والدين تجربه مي‌كنند

 چگونگي رشد و نمو، از تولد تا دوازده سالگي

اگر بدانيد در هر مرحله از رشد و پيشرفت كودك، چه چيز انتظار شما را مي‌كشد، آسان‌تر مي‌توانيد تشخيص دهيد كه آيا رفتار كودكتان «نرمال» است يا نه. دانستن آنچه در آينده پيش مي‌آيد، به تجربه مي‌تواند به والدين كمك كند تا با مشكلات و مسايل مربوط به هرسن كنارآيند.


اهميت ايجاد محدوديت

ايجاد محدوديت شايد سخت باشد، اما پدر و مادر بودن نيز وظيفه آساني نيست. والدين بايد براي رفتار فرزندانشان حدودي مشخص كنند. هيچ‌كس ديگري به جز والدين نمي‌تواند با چنين محبت و تاثيرگذاري و نگراني‌اي، به رفتار كودك انضباط بدهد.


 استفاده از اعتبار منطقي و طبيعي براي آموزش دادن

والدين بايد بدانند هر كودكي نتيجه رفتار خودش را تجربه مي‌كند، نه ديگري. تنبيه كاري از پيش نمي‌برد، اما انضباط، چرا! از آنجايي كه عمل و نتيجه مستقيما در ارتباطند، والدين مي‌توانند ابزار يا موقعيتي فراهم آورند تا كودك بياموزد در برابر هر عملي، چه نتيجه‌اي در انتظار اوست.

 

 

بیشتر والدین، رفتارهای ناشایست کودک خود را به گردن همکلاسی‌ها و دوستان کودک خود می‌اندازند. اما هر کسی که مقصر باشد، اگر رفتارهایی مثل خشونت و دعوا با سایر کودکان، قلدری و فرار از کلاس زیاد طول بکشد، کودک را به‌مرور آشوبگر و دردسرساز می‌کند.

 

  ادامه مطلب



 

 

 

پيش داوري



  يک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود 

  چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد. 

  او برروي يک صندلي دسته‌دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. 

در کنارش يک بسته بيسکوئيت بود و مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند 

  وقتي که نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. 
  پيش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.»

  ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برمي‌داشت ، آن مرد هم همين کار را مي‌کرد. اين کار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي‌خواست واکنش نشان دهد. 

  وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد: «حالا ببينم اين مرد بي‌ادب چکار خواهد کرد؟» 
مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش را خورد. 

 اين ديگه خيلي پرروئي مي‌خواست! 
او حسابي عصباني شده بود. 

  در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. 

  وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! 

  خيلي شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود. 

آن مرد بيسکوئيت‌هايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده باشد... 

  در صورتي که خودش آن موقع که فکر مي‌کرد آن مرد دارد از بيسکوئيت‌هايش مي‌خورد خيلي عصباني شده بود. و متاسفانه ديگر زماني براي توضيح رفتارش و يا معذرت‌خواهي نبود

 

 

Ghessehaye_Ziba.png